وبلاگ ایده های نو

چند روزه احساس میکنم زمان بد جوری سرعت گرفته و داره از من جلو میزنه انگار من تو زمان حال نیستم!!!

نمی دونم باید چیکار کنم..

خدا جون کمکم کن):

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 14:39 توسط دریا نویدی|

چند روز پیش یه جلسه ای بود که توی اون در باره ی معتادا و ترک اعتیاد حرف میزدن منم به زور مامانمو راضی کردم که منو ببره رفتیم و نشستیم چند نفر  اومدن و صحبت کردن که مضمون همشون همین بود:

ما باید همه با هم برای ترک معتادا اقدام کنیم...

من جوانی رو دیدم برای ترک به درخت بسته بودنش....

اعتیاد یک بیماری یه......

آدم معتاد آینده نداره .......

معتادا باید زود تر ترک کنن.....

خوب دوستان جلسه امروز تموم شد لطفا همگی بفرمایین برای ناهار!

باز لااقل دلم خوش بود آخر هر جمله جمعیت یه آهی میکشید!

یکی نیس بگه بابا ما همه اینا رو میدونیم کی میخواین به راه حلای عملی فک کنین؟

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 14:30 توسط دریا نویدی|

امروز یه خانمی یو دیدم کنار خیابون که داشت اسفند دود میکرد و یه بچه ی کوچولو رو بسته بود پشتش.

اول دودل و مردد بودم  بعد رفتم جلو و دیدم خدایا کسی که تا چند لحظه پیش من فکر می کردم یه خانمه حالا میبینم یه دختر نوجوونه شاید همن سن خودم!

بهش سلام کردم اونم با ترس و لرز جواب سلاممو داد با هاش یه نیم ساعتی قدم زدم و گفتیم و شنیدیم.

خدایا به حرف دل همه این بچه گوش کن و دل مارو اینقدر تمیز کن که بتونیم دوسشون داشته باشیم.

تجربه ی فوق العاده ای بود پیشنهاد میدم شمام حتما امتحان کنین.

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 14:7 توسط دریا نویدی|

حس خوبی دارم

به تو که نزدیکی

میشه دستاتو گرفت

توی این تاریکی

میشه تا آخر عمر با خیالت سر کرد

میشه عاشق موندو عشق رو باور کرد.....

نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,ساعت 13:42 توسط دریا نویدی|

خوشحالم ،ما پولدارشدیم!!!

پزشک ده گفت :چشمان پدرم پر از آب مروارید است!!!!

حسین پناهی

 

نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:,ساعت 15:57 توسط دریا نویدی|

سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
گه می‌فتد از این سو گه می‌فتد از آن سو آن کس که مست گردد خود این بود نشانش
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه برجه بگیر زلفش درکش در این میانش


اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش
این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش

نوشته شده در دو شنبه 12 دی 1390برچسب:,ساعت 11:47 توسط دریا نویدی|

 

 

 

دعایت می کنم باشی سلامت

 

و همواره زمان باشد به کامت ...

نه در دیرور مانی نه فردا ..

که دنیا در همین لحظه است جانا ...

 

شعر: پرنا ـ نیلوفر آبی

نوشته شده در جمعه 9 دی 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط دریا نویدی|

 

در خواب ناز بودم شبی 

دیدم کسی در می زند 

در را گشودم روی او 

 دیدم غم است در می زند 

ای دوستان بی وفا 

از غم بیاموزید وفا

غم با آن همه بیگانگی

هر شب به من سر می زند


 

منبع:  http://www.eshghepak.blogfa.com

نوشته شده در جمعه 9 دی 1390برچسب:,ساعت 19:42 توسط دریا نویدی|


آخرين مطالب
» فرصت بودن...
» در جستجوی تفاوت
» 21 تیرماه روز بدون نایلکس...:()
» وصیت نامه حسین پناهی.....
» گیاهخواری و صلح....
» پیست
» میوه تاریک
» برای همه مامان بزرگای دنیا!!
» یه اعتراف سنگین!
» حال این روزای من....

Design By : Pichak