|
|
امروز یه خانمی یو دیدم کنار خیابون که داشت اسفند دود میکرد و یه بچه ی کوچولو رو بسته بود پشتش.
اول دودل و مردد بودم بعد رفتم جلو و دیدم خدایا کسی که تا چند لحظه پیش من فکر می کردم یه خانمه حالا میبینم یه دختر نوجوونه شاید همن سن خودم!
بهش سلام کردم اونم با ترس و لرز جواب سلاممو داد با هاش یه نیم ساعتی قدم زدم و گفتیم و شنیدیم.
خدایا به حرف دل همه این بچه گوش کن و دل مارو اینقدر تمیز کن که بتونیم دوسشون داشته باشیم.
تجربه ی فوق العاده ای بود پیشنهاد میدم شمام حتما امتحان کنین.
نظرات شما عزیزان:
|
پنج شنبه 22 دی 1390برچسب:,
|
|
|
|
|