وبلاگ ایده های نو
باز کن پنجره را که نسیم روز روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد وبهار روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است. فریدون مشیری آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ آسمان را بارها با ابر هایی تیره تر از این دیده ام اما بگو ای برگ! در افق این شبگیران ، کاین چنین دلگیر و بارانی ست، پاره اندوه کدامین یار زندانی ست؟
Design By : Pichak |